۱۳۹۴ آذر ۱۱, چهارشنبه

زير شر شر حرف بايد وا داد...

يك وقت از بيرون همه چيز رو به راه و سر جايش به نظر مى رسد. اما واقعا اينطور نيست. از درون آشفته و متلاطمى. حس مى كنى اتصالى كه هميشه بوده حالا نيست. 
_ هر كسى در زندگى اش چيزهاى بزرگ و كوچكى دارد كه مى تواند به آنها ببالد؛ بايد ببالد. براى من از جمله ى اين چيزها يكى اش شانس بودن با مجتبى است. شانس خواندن يادداشت هايش، ديدن عكس هايش و شنيدن حرف هايى كه در ظاهر به درد دل شبيه است اما برعكس مرهم دل است.
_ همين حالا اينجا دارد شر شر مى بارد. من هم در خانه تنها نشسته ام پاى راديو و دارم با موبايلم اينها را مى نويسم. بر خلاف وبلاگ قبلى كه دوست ندارم درش را تخته كنم اينجا خبرى از آيين نگارش و رفت و آمد هاى وبلاگى نخواهد بود و از دوستانى كه اينجا را لينك كرده اند مى خواهم حذفش كنند.

هیچ نظری موجود نیست: