۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

بى حاصلى و بى خبرى بود

_ انگار غریبه باشم با وبلاگ. با نوشتن. وبلاگ دوستانم را که میخوانم
حسرت میخورم که آن همه یادداشتهای دلچسب را چرا از دست دادهام؟
نوشتههای حبه انگور و ناگهان بعد از مدتها خیلی دلپذیرند. در همین باره
به نظرم رسید عزل 216 حافظ چقدر وصف حال من است؛
_ لازم به گفتن نیست که امشب از دست اتفاقات ناگوار روز به نوشتن پناه
آوردهام. آن اتفاقاتی که همیشه دربارهاش گلهمند بودهام. یعنی تا حد
قابل توجهی چنین روزی را پیشبینی میکردم. و بزرگترین سوالی که امروز
به سوالات بی پاسخ زندگیام اضافه شد اینکه چطور ممکن است کسی که خود
عامل تنش و ناراحتی بوده برایت حق نارحتی و دلخوری قائل نشود؟ مثلا بپرسد
شما چرا باید ناراحت بشید؟ مگه شما هم ناراحت شدید؟
اینجاست که باید گفت: عجب!؟
_ الان شاید مثلا باید شمال می بودیم. سه چهار نفری. و فردا تهران. همون
سه چهار نفری.

۲ نظر:

zoleikhaghorbani@gmail.com گفت...

http://archive.org/web/
سلام تیرمن
امیدوارم ازاین سایت بتونی آرشیوت رو پیدا کنی . البته کارقشنگی نیست . انگار تکه های عزیزترین شکستنی رو جمع کنی . مثل روز اول نمیشه . اما گاهی تکه ها رو هم نمیشه ریخت دور و نگه نداشت.

تیرمن گفت...

ممنون از لطفتون. خيلي وقته با اين موضوع كنار اومدم. منظورم يادداشت دوستانم بود.
به لطف دوستان و سايت آرشيو بخشي از نوشته هام رو دارم اما به نظرم اصلا قابل اتكا نيستن. اونچه الان دارم برام با ارزش تره.